نوشته های مریم سطوت


مقالات و نوشته ها:

 

 


تماس


 

چرا تاریخ چند باره تکرار میشود

من" آن‌جا که پای هم مسلکانم در میان نبود، چه کردم؟ وقتی در دادگاه گل سرخی بقیه متهمین مثل خسرو و کرامت از آرمان‌شان دفاع نکردند، وقتی ناصر طلوعی را به تلویزیون آوردند، وقتی بیژن جزنی و یارانش را در تپه‏های اوین به رگبار بستند، وقتی چهره تحقیر شده هویدا و قامت لرزان فرخ رو پارسا را دیدم، وقتی بهایی‏ها را قتل عام کردند، وقتی انقلابیون کرد را با نام اشرار تیرباران کردند، وقتی بسیجی‏ها روی میدان‏های مین می‏دویدند و تکه تکه می‏شدند، وقتی مادران پیکاری و اقلیتی و مجاهد منتظر تولد فرزندشان بودند تا بعد از آن اعدام شوند، وقتی صدها تن از آنان را روزها شلاق زدند و در تابوت خواباندند، وقتی کیانوری را به اعتراف وادار و بچه ها را در گورهای دسته جمعی دفن کردند، وقتی مادران مجاهد فرزندانشان را در اروپا گذاشتند و به بیابان‌های عراق رفتند، وقتی به دوانی اتهام همکاری زدند و لباس از تن اشکوری در آوردند. آیا امروز کسی نمانده تا برای حجاریان و زید آبادی کاری کند؟

من" بخاطر مردم و مبارزه آنان در دفاع از حق رای در تظاهرات شرکت کردم، اما نمی‏خواستم با سمبل پذیرفته شده‌ی آنان یعنی رنگ سبز شناخته شوم، دعوای پرچم را مهم‌تر می‏دانستم. برای آزادی زندانیان سیاسی تظاهرات کردم اما نامی از تاج زاده و سحرخیزو.. نبردم. در تظاهرات من عکسی از بهزاد نبوی و مومنی و قوچانی دیده نمی‌شد. من برای مردم کشورم مبارزه می کنم، برای خلق بی نام و نشان. این مردم تنها وقتی نامی به خود می‌گیرند که مثل ندا و سهراب کشته شده باشند، من از زنده‏های چهره‏دارغیرهم مسلک حمایت نمی‌کنم. انسان‌ها باید یا بی‏چهره باشند یا بمیرند تا شاید مورد حمایت من قرار بگیرند.

******************

آنهایی که به خیابان آمده اند به سادگی به خانه ها باز نخواهند گشت

خود را در میان زنجیر چند کیلومتری جوانان احساس میکنم و همرا با آنها فریاد میزنم. "  اگر تقلب نشه، احمدی پنجم میشه، اگه تقلب بشه، ایران قیامت میشه"

آنچه در ایران می‏گذرد، تداوم دوم خرداد است. موجی که در دوم خرداد بپا خواسته بود، سه سال زمان لازم داشت تا سرد شود ولی در اعماق به حیات خود ادامه دهد. این‏بار این موج بمراتب عظیم‏تر و آگاهانه‏تر ازموج دوازده سال پیش است. آنهایی‏که به خیابان آمده‏اند به سادگی به خانه‏های خود باز نخواهند گشت

************

نقش زنان در سازمانهای سیاسی

بسیاری از زنان در فعالیتی که انجام می‏دهند، تمام احساس خود را بکار میگیرند. برای آنان دشوار است که فعالیتی را انجام دهند که به آن احساس عاطفی نداشته باشند. زمانی که شور و احساس و عاطفه در یک سازمان سیاسی فروکش میکند و جنبه های اداری در روابط و فعالیت‏ها افزایش می‏یابد، زنان بیش از مردان از شرکت در چنین تشکل‏هایی روگردان میشوند..

درگیری‏ها و جناح بندی‏های درون سازمانی که در بسیاری از موارد با برخوردهای تند با یک‏دیگر همراه شده و به تضعیف عواطف نیروهای یک تشکیلات در قبال یک‏دیگر انجامیده، عامل تشدید کننده دیگری است که احساس نسبت به فعالیت در یک سازمان را کاهش میدهد

*********************

عشق درسازمانهای چریکی

بخش عمده چریک ها انسان‌هایی بودند سودایی و شیفته. انسان‌هایی که آرزوهای بزرگ در سر داشتند و به خاطر آن حاضر به مخاطره بودند. انسان‌هایی که حاضر بودند آن‌چه را که احساسشان به آن‌ها حکم می‏کرد، پی‏گیری کنند. چنین انسان‌هایی نمی‏توانستند عاشق نشوند. عاشق شدن در خانه چریکی بین رفقایی که در یک خانه زندگی می‏کردند بارها و بارها اتفاق ‌افتاد.

شرایط مبارزه چریکی از یکسو با عاشق شدن در تضاد بود و از سوی دیگر خود تقویت کننده شکل گیری چنین رابطه ‏ای.
 

****************

تاشکند بعد از 20 سال

فکر سفر مدتها بود که وسوسه ام می کرد.  صدایی در گوشم می خواند: حالا که سفری به ۳۰ سال قبل نمی توانی بکنی، بیا و به ۲۰ سال قبل سفر کن؛ به تاشکند

در بخارا به دیدن مسحد و مدرسه بزرگ دینی تاریخی این شهر رفته بودیم. بر سر در مسجد از قول امام بنیانگزار این مدرسه نوشته شده بود که « بزرگداشت بزرگان، نه زیارت مقبره آنان، بلکه درک و عمل کردن  سخنان آنان است.»  چند قدم دورتر یک تکه چوب بود که مردم پول میدادند و از زیر آن رد میشدند. پرسیدیم این چوب چیست و گفتند این قسمتی از درختی است که همان امام گوینده سخنان بالا با دست خود کاشته است و رد شدن از زیر آن حاجت را برآورده میکند

*************

انتخابات شوراها، تکرار یک خطا

اين بار هم همچون انتخابات های گذشته بخش عمده بحث ها و موضع گيری های جريانها و شخصيت های سياسی خارج از کشور باين امر اختصاص يافت که  انتخابات را تحريم کنند و يا مردم را به شرکت در انتخابات و رای دادن يا ندادن باين يا آن جريان دعوت کنند.  پس از اتمام انتخابات هم  ميتوان انتظار داشت که برمبنای نتايج انتخابات  تا ماهها شاهد مقالاتی باشيم که می کوشد باز هم از همين زاويه موضع دیگر  جريانها را به نقد بکشد 

**************

گناهکار کیست

در جامعه ايران هنوز پدر بزرگ هايی هستند که از نوه شان  شرم دارند و اگر حکم اعدامی هم در کار نبود اين پير مرد يا نوه خود را در خانه خفه می کرد و يا او را از خانه بيرون می راند . در جامعه ما هنوز همسايه هايی هستند که چنين لکه ننگی را در محله خود تحمل نميکنند و مردمی که برای ديدن اعدام او جمع  ميشوند و کسی هم اعتراضی نميکند . چند بار خوانده ايم که  مردهای فاميل به دختری  تجاوز کرده اند   و دختر بجای حمايت ازطرف  خانواده , گناهکارنيز تلقی شده و طرد گرديده. 

*********************

آرزوهای بزرگ

 من بارها به اين فکر کرده ام که چه چيز ليلا و صبا و طاهره و غزال زا در کنار هم قرار میداد. آنها تيپ هائی بودند  کاملا متفاوت , با پيشينه هايی که هيچ وجه مشترکی با يکديپر ندارند. آنها تنها در يک چيز با يکديگر مشترک بودند: نياز به دگرگون کردن و دگرگون شدن , نياز به پرواز . آنها خواستار تغيير بودند, تغيير جهان  , آنها جوانانی بودند  که می خواستند کارهای بزرگ کنند. روستا شهر آبکنار و خانه مجلل طاهره برای اين دو کوچک بود. آنان نمی خواستند به گونه  ای  که ديگران زندگی می کردند, زندگی کنند. راهنمايشان ندای احساس و دلشان بود.

شايد روزی کسانی به بررسی احساس های مادران و پدرانی بپردازند که بچه های خود را در اروپا گذاشته و به بيابان های عراق رفتند و کشته شدند, بدون آن که بخواهند اين را دلیلی بر حقانيت  ايده های آن ها بدانند. شايد روزی کسانی راجع به آرزوهای بچه ها و جوان هايی بنويسد که روی  ميدان های مين دويدند و تکه تکه شدند بدون آنکه بخواهند آن را دليلی بر قدرت  ايدئولوژی اسلام و يا فریبکاری و  قدرت پرستی حاکمان بدانند. بعبارت ديگر خود اين پديده ها و نه منافع و نتايج سياسی  آن مورد بررسی قرار گيرد. نسل اول فدائيان با ديگران يک تمايز پايه ای دارند. آنان زمانی بدين راه قدم نهادند که يک جنبش توده ای آنان را در اين مسير نمی راند. پرواز آنان با شماتت همه آنهايی که عقل جامعه را نمايندگی می کردند مواجه می شد. آنان در اين راه بايد عليه  همه حتی نزديک ترين عزيزان خود  می شوريدند. جايی خواندم که عاشق کسی است که قلبش وی را هدايت کند . به اين بيان ليلا غزال صبا و طاهره عاشق ترين عاشق ها بودند زيرا بدنبال ندای دلشان رفتند....