گناهکار کيست ؟

 

ديروز خبر کامل دستگيری؛ بازجويی و اعدام عاطفه را خواندم. در فاصله چند هفته اخير مقالات متعددی در اين رابطه انتشار يافته  است و اکثر آنان بدرستی بر جنبه های حقوقی اين اعدام و 16 ساله بودن او متمرکز بودند.  ولی پس از خواندن شرح کامل  واقعه تاثر من از اين حادثه  دو چندان شد و زاويه ديگری برايم مطرح گرديد.

بارها عکس عاطفه را قبل از اجرای حکم اعدام  نگاه کردم. نگاه متاثر او و چشمهايش که اينگونه به نظر ميرسيد که بر اثر قضاوت همه اطرافيان متقاعد شده که گناهکار بوده و به خاطر گناهی که مرتکب شده يعنی روابط نامشروع جنسی به حق  اعدام ميشود.

در صفحه حوادث روزنامه های داخل آمده است: 

" اين دختر با شکايت همسايه ها و پدر بزرگش  دستگير شده بود .... عده ای از اهالی خيابان... در نامه ای  به نیروی انتظامی اعلام کردند ,  دختر جوانی از مدتی قبل در اين منطقه اقدام به فساد و فحشا کرده و با عده ای روابط غير اخلاقی دارد و کارهای او باعث آبروريزی شده است ....."

در جایی ديگر از خبر آمده :

"پير مرد 90 ساله ای که پدر بزرگ اين دختر است از او شکايت کرده و گفته که من از دست نوه ام خسته شده ام , پدرش او را به من سپرده و من و همسرم به علت کهولت سن  قادر به کنترل او نيستيم و او از چند سال پيش با افراد فاسد ارتباط دارد. او آبروی مرا در ميان محله برده . تا وقتی که مادرش زنده بود او دختر خوبی بود ولی بعد از مرگ مادرش به راه فساد کشيده شد و ما را در مقابل مردم سرشکسته کرد."

در دادگاه  ودر مقابل پرسش قاضی از  عاطفه که کی به اين راه کشيده شدی او  می گويد:

" بعد از مرگ مادرم با پدر بزرگم  بزرگ شدم و همين زمان بود که يکی از نزديکانم مرا اغفال کرد"

چنين واکنش ها و اظهار نظر هايی متاسفانه واقعی است و همه ما با آنها آشناييم. هنوز بخش بزرگی از جامعه ما را کسانی تشکيل ميدهند که  با وجود مطلع بودن از خشونت جمهوری اسلامی در قبال روابط "نامشروع" جنسی از چنين دختری شکايت ميکنند و يا بعبارت ديگر او را لو ميدهند و مجازات وی را تاييد ميکنند. آنچه در رابطه با عاطفه گذشت علاوه بر مسايل حقوقی که در نشريات منعکس گرديده بار ديگر  وجود يک دشواری عميق فرهنگی اجتماعی  جامعه ما را نشان داد. 

من چند سال پيش در يک موسسه  کار می کردم که  وظيفه تراپی پناهندگانی را که بدليل شکنجه و زندان به تراپی نياز داشتند  به عهده داشت . يکی از مراجعين ما خانمی افغانی بود. وی و همسرش از مسيولين حزب دمکراتيک مردم افغانستان (حزب حاکم آنزمان) بودند. پس از تسخير کابل آنها موفق شده بودند همراه با دو فرزند خردسالشان مخفی شوند. پس از مدتی تصميم ميگيرند برای برداشتن مقداری از وسايلشان به  خانه  برگردند . يکی از همسايه ها  آمدن آنها را به مجاهدين  اطلاع ميدهد. پس از چند دقيقه مجاهدين رسيده و خانه رامحاصره  می کنند و با آر پی جی به خانه حمله کرده , شوهر اورا که  اسلحه داشته و مقاومت کرده می کشند . يکی از فرزندانش که خواب بوده در آتش ميسوزد. خود او بيهوش شده و دستگير ميشود. مجاهدين  او را به يک روستا برده و آنجا در يک طويله زندانی ميکنند. او ميگفت مردم و بالاخص زنهای روستا باو بعنوان شيطان برخورد ميکردند. زنی که  چادر (کيسه ) بر سر نميکرده و با مرد ها حرف ميزده. ميگفت آنها از هر فرصتی برای آزار او استفاده ميکردند. هر بار که رد ميشدند؛ سيخی يا چوبی ببدن او فرو ميکردند. طالبان در درون اين روستاها به حيات خود ادامه خواهد داد و تا آنزمان که چنين مردمی در افغانستان وجود دارند طالبان نيز حيات خواهد داشت.

ما در ايران سالهاست از اين مرحله گذر کرده ايم. ولی اعدام عاطفه؛ چگونگی دستگيری و واکنش مردم بار ديگر بما ياد آور ميشود که ما هنوز در جامعه ای زندگی ميکنيم که بخش بزرگی از آنان رابطه " نامشروع"  جنسی را مستحق مجازات ميدانند و حتی از اعدام چنين دختری متاثر نميشوند. نگاه عاطفه قبل از اعدام نشانه از آن دارد که پذيرفته ديگران حق دارند و او گناهکار است و شايد بخشيدن پول ناچيزش برای کارهای تعاونی را راهی برای بخشيدن گناهانش ميداند.

در جامعه ايران هنوز پدر بزرگ هايی هستند که از نوه شان  شرم دارند و اگر حکم اعدامی هم در کار نبود اين پير مرد يا نوه خود را در خانه خفه می کرد و يا او را از خانه بيرون می راند . در جامعه ما هنوز همسايه هايی هستند که چنين لکه ننگی را در محله خود تحمل نميکنند و مردمی که برای ديدن اعدام او جمع  ميشوند و کسی هم اعتراضی نميکند . چند بار خوانده ايم که  مردهای فاميل به دختری  تجاوز کرده اند   و دختر بجای حمايت ازطرف  خانواده , گناهکارنيز تلقی شده و طرد گرديده. 

خيلی از آنهايی که از اين دختر شکايت کرده اند و شايد از مجازات وی  نيز متاثر نگرديده اند. کسانی هستند که احتمالا در بحث هايشان از ظلم و ستم روحانيون حاکم شکوه کرده و  مخالف رژيمند. ولی روحانيون حاکم ايران از درون فرهنگ و اعتقادات همان هايی که الزاما بسيجی و حزب اللهی نيستند تغذيه ميکنند.

وای که  کار زيادی در پيش رو داريم. 

مريم سطوت