در رابطه با انقلاب بهمن
مصاحبه با رادیو دویچه وله
*******************
آقای فتاپور، در سالگرد انقلاب بهمن قرار داریم. از این واقعه برداشت های متفاوتی شده است می خواهم نظر شما را در مورد انقلاب بهمن بدانم و اینکه آیا روند طی شده سرنوشت محتوم آن بود؟
در رابطه با قسمت اول سوال شما، اظهار نظر در مورد انقلاب بهمن نیازمند یک بحث مستقل است و با ذکر چند جمله در این مصاحبه عملی نیست. من تنها اشاره میکنم که این انقلاب حاصل عملکرد نیروهای اجتماعی متفاوتی بود که اهداف گوناگون و حتی متضادی را تعقیب میکردند. نیروهایی که محرک آنان در مبارزه علیه رژیم شاه، مخالفت آنان با رویکرد این رژیم به غرب و تقویت ارزشهای غربی در کشور بود. نیروهایی که خواهان آزادیهای سیاسی بودند و بسته بودن فضای سیاسی کشور محرک اصلی آنان بود و نیروهایی که عدالت اجتماعی را تعقیب میکردند و تشدید تضادهای طبقاتی و فساد حکومت آنان را به مبارزه علیه این رژیم وامیداشت. هر چند بسیاری از جریانهای سیاسی مجموعه ای از چنین سمت گیریهایی را نمایندگی میکردند ولی این خواستهای متضاد در نیروهای شرکت کننده در انقلاب، بهیکسان عمل نمیکرد. در طی سال 57 روحانیت و نیروهای طرفدار خمینی که در وجه غالب سمت گیری اول را نمایندگی میکردند برتری یافته و هژمونی خود را اعمال کردند.
از سوی دیگر استبداد فردی رژیم شاه که با شرایط و سطح رشد جامعه ایران و تحولاتی که در کشور رخ داده بود، هماهنگ نبود، شرایطی پدید آورد که با اوج گیری انقلاب رژیم فروریخت و حتی قادر نگردید پایه های اجتماعی خود را برای دفاع از خویش به میدان آورد.
من معتقد نیستم که هیچ یک از تحولات تاریخی سرنوشت محتومشان همان بوده که رخ داده و معتقدم کسانی که تصور میکنند تحلیل شرایط آنها را قادر میسازد که تحولات آتی را پیش بینی کرده و حتی اشکال تحول را معین نماینند دچار خطا هستند. آنچه میتوان راجع به آن نظر داد، روندها و احتمالات است. تغییر برخی عوامل میتواند زنجیره ای از تغییرات پدید آورد که تحولات را بگونه دیگری رقم زند. مثلا مرگ زود هنگام یک رهبر کاریزماتیک و اینکه چه کسانی شانس جانشینی و قرار گرفتن در آن موقعیت را دارند میتواند منجر به آن گردد که تحولات بگونه دیگری رخ دهد. میتوان همین امکان فرضی را در رابطه با انقلاب ایران تصور کرد. ویا بطور مشخص در جریان انقلاب، تغییر قدرت سیاسی نیازمند قیام 22 بهمن نبود. در مذاکرات نمایندگان خمینی با هویزر توافق شده بود که بختیار جای خود را به بازرگان دهد و ارتش باقی بماند. در چینن صورتی جابجایی قدرت سیاسی به شکل مسالمت آمیز صورت میگرفت. ماشین دولتی رژیم شاه تسخیر شده و از هم نمیپاشید. اسلحه به دست مردم نمیافتاد و کمیتههای مسلح شکل نمیگرفت و رادیکالیسم روزهای پس از انقلاب تا این حد جامعه را تسخیر نمیکرد و به نظر من این عوامل بر کلیه تحولات بعدی تاثیر میگذاشت. همین طور میتوان در رابطه با جنگ ایران و عراق و تاثیرات آن صحبت کرد.
از نیمه دوم سال 57 رژیم شاه شانسی برای بقا نداشت و فرو میپاشید. در میان نیروهای اپوزیسیون مجموعه تحولات بگونهای پیش رفته بود که دیگر نیروها امکان رقابت با طرفداران حمینی را نداشتند. کنار رفتن رژیم پیشین و کسب قدرت توسط هواداران خمینی قطعی بود. ولی در اینکه این جابجایی قدرت چگونه صورت گیرد و تحولات بعدی چه صورتی یابد، آنچه رخ داد محتوم نبود و همچنین اگر در سالهای قبل تا تابستان 57 رژیم بگونه دیگری عمل میکرد، تحولات ممکن بود اشکال دیگری یابد و به نظر من آنچه رخ داد قطعی نبود.
دیگر جریانهای سیاسی جامعه در این مقطع، فاقد توانی بودند که عملکردشان بتواند بر روندهای عمومی تاثیر گذار باشد و به جز آغاز مبارزه مسلحانه توسط سازمان مجاهدین که به بهره گیری تندترین نیروهای حاکم انجامید و تا حدی عملکرد سازمانهای کرد که پایه تودهای گسترده داشتند، اقدامات و تصمیم گیری های آنان بر خلاف تصور آنروز آنان روند های عمومی جامعه را تحت تاثیر قرار نمیداد و تنها میتوانست بر اعتبار و امکانات آینده خود این نیروها موثر باشد.
اگر اکنون به آن زمان برگردید چه کاری می کنید که آن زمان نکردید و از انجام چه کارهایی پرهیز می کنید؟
این سوال شما به نظر من بیش از حد مجرد و غیرواقعی است. هر چند من دیدهام که بسیاری از فعالان سیاسی میکوشند با دیدگاهها و تجربه امروزشان خود را در آن شرایط قرار داده و در رابطه با کارهایی که باید میکردند اظهار نظر کنند ولی من تصور نمیکنم چنین اظهار نظرهایی اگر فراتر از موضع گیری نسبت به روندها مطرح شود، واقع بینانه باشد. آدمها با موقعیت اجتماعی شان و در شرایط معین تعریف میشوند و سیاست صحیح از این موقعیت تفکیک ناپذیر است. موقعیت یک روزنامه نگار، یک تحلیل گر، رهبر یک سازمان سیاسی، یک مقام حکومتی و یا یک فعال سندیکایی تفاوت میکند و انتظار از اینکه آنان باید یکسان عمل کنند همانطور که گفتم اگر از روندها و سمت گیریها فراتر رود نادرست است.
من در آنزمان از مسئولین سازمان چریکهای فدایی خلق بودم و اگر اعتقادات امروزم را داشتم، از آنجا که این اعتقادات نمیتوانست یک شبه شکل گیرد، در پروسه شکل گیری این اعتقادات از این سازمان کنار گذاشته شده و یا کناره گیری میکردم و در نتیجه با تفکر امروز نمیتوانم از موضع یکی از رهبران این سازمان اظهار نظر کنم. فراموش نکنید آنچه امروز من فکر میکنم، در فضای رادیکال آنروز جامعه ایران نه در سطح عمومی جامعه و نه در میان سازمانهای چپ نمیتوانست انعکاسی یابد. کسانی که چنین تفکراتی داشتند، منفرد شده و قادر نشدند تحولات سیاسی را تحت تاثیر قرار دهند و من فرضی سوال شما، هم در همان چارچوب قرار میگرفتم.
ولی در رابطه با سمت گیری ها، من تصور میکنم آنروز کسانی که کوشیدند تحت تاثیر فضای رادیکال جامعه که بیش از همه مورد استفاده روحانیون قرار میگرفت، قرار نگیرند و تلاش کردند که چنین فضایی را کنترل کنند، نقشی مثبت داشتند.
نیروهایی که میتوانستند تا حدی مدافع دمکراسی باشند در جریان انقلاب در برابر هم قرار گرفتند. این رودررویی هم نیروهای ملی و هم نیروهای چپ را در برگرفت و زخم هایی شکل گرفت که بخشا هنوز ترمیم نیافته است. تلاش برای جلوگیری از این رویارویی میتوانست برای شکل گیری یک نیروی توانمند دمکرات در جامعه ما در سالهای بعدی نقش داشته باشد.
آنچه به سازمان چریکهای فدایی خلق و نتیجتا عملکرد خود من برمیگردد، این سازمان در ماههای قبل از انقلاب نگران سازش رهبران جنبش و نیمه کاره ماندن انقلاب بود. اطلاعیه هایی چون " بختیار نوکر بی اختیار" و " هر سازشی با رژیم خیانت به آرمان مردم است" منعکس کننده این نگرانی و سمت گیری بودند. تجربه نشان داد، خطری که جامعه ما را تهدید میکرد نه سازش بلکه تسلط نیروی تخریب گر بود. تقویت فضای رادیکال آنروز که ما هم در آن سهم داشتیم بسود چنین نیرویی تمام میشد و شد.
پس از انقلاب به نظر من سیاستی که در یک ماه اول در این سازمان مطرح بود و با اطلاعیه "نامه به بازرگان" خود را معرفی کرد سیاست درستی بود و در صورت ادامه یافتن میتوانست نقش مثبتی ایفا کند. در حزب توده ایران هم این سیاست توسط ایرج اسکندری طرح گردیده بود. در این سیاست توجه به آزادیهای سیاسی نقش عمده مییافت و همسویی با نیروهای لیبرال در دستور قرار میگرفت، ضمن آنکه میکوشید در آن مقطع از رویارویی تند با طرفداران خمینی احتراز کند. البته چنین سیاستی در آن دوران بیش از حد سازشکارانه تلقی میشد و در فضای روزهای پس از انقلاب هیچ شانسی برای غلبه در این سازمان نداشت. این سیاست در ماههای اول انقلاب مغلوب مشییی شد که بعداَ تمام و کمال در سیاست اقلیت خود را بروز داد. با انشعاب اقلیت درک و دیدگاههای جناح موسوم به اکثریت در سازمان غلبه یافت که آن هم با دیدگاه امروز من ابعاد خطا را از نظر سیاسی و نه به لحاظ متدیک، گسترش بیشتری داد. به هر رو، در آن شرایط، نگاه نهفته در نامه به بازرگان و یا درک و دریافتهای مشابه آن نمیتوانستند بر دیدگاههای دیگر غلبه کنند.